سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الزهرا

یا رب المهدی بحق المهدی اشف صدر المهدی

سلام دوستای عزیز الان می خوام یه خاطره واستون تعریف کنم اونم از شناخت و عشق به امام غایبمون حضرت صاحب الزمان.

یکی از عرفا و فضلای قم که الان هم زنده است می گه که من زمان های جنگ می رفتم به جبهه دو ماه تو این گردان سه ماه تو اون گردان های بسیجی

بودم .یه وقت افتادم به گردان بسیجی های اذری زبان می گه من برای این ها نماز می خوندم سخنرانی می کردم روضه می خوندم همه کاری با اخلاص

می کردم می گه یه بچه ی 16 ساله ی اذری زبان بود که بین نماز ها تعقیبات می خواند می گفت خدا شاهده که با تمام وجود می دونستم که تاثیر این

تعقیبات به مراتب بیشتره می گه واسم یه دغدغه شده بود می گفتم خدایا این چه سری با تو وامام زمان داره که این قدر نفسش ماثره می گه یه روزی

داشتم اون گردان رو ترک می کردم که یهو دوستای این پسر بچه رو دیدم پرسیدم که بچه ها اون دوستتون که وسط نماز تعقیبات می خوند کجاست بچه ها

گفتن حاج اقا دیشب تو عملیات شهید شد گفتم بچه ها شما دوستاشین به این سوالمن جواب بدین اخه اون چه سری با خدا وامام زمان داشت که این قدر

نفسش حق بود گفتن حاج اقا ما نمی دونیم که چه سری داشت اما حاج اقا یه خاطره ی عجیب ازش یادمون هست شما با سوادین شاید هم  شما

مشکلتون حل بشه و هم ما به یه جوابی برسیم یه روز تو شهر خودمون گفت که بچه ها من تو روایات شنیدم که دیدار یه عالم خیلی ثواب داره بیایید بریم

یه وقتی از ایت الله مدنی این شاگرد عزیز امام بگیریم تا ما رو چند دقیقه ای نصیحت کنه خلاصه وقت گرفتیم وسر موعد رفتیم محضر ایشون ایشون یکی یکی

ما رو بوسیدن و  وارد اتاق شدیم حاج اقا بالای اتاق نشستن وما هم دور اتق نشستیم و ای پسر بچه ای که شما می گید درست جلوی در روبرو با حاج اقا

نشست دیدیم این عارف بزرگ هیچ حرفی نمی زنه و سرش وانداخته بود پایین با کمال تعجب دیدیم که شونه های پیر مرد شروع به  (ادامه مطلب در بالا)


ارسال شده در توسط رها