سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الزهرا

لرزیدن کرد ما با حالت می گفتیم که لا بد یه چیزی شده که ایشون گریه میکنن یه کمی که گذشت دیدیم که پیر مرد یه نگاهی به چشم های دوستمون

کرد و تقا ضا مندانه و در حالت گریان یه غزلی از سعدی خوند .

ای پیک راستان خبر یار ما بگو             احوال گل به بلبل دستان سرا بگو

ما محرمان خلوت انسیم غم مخور       با یار اشنا سخن اشنا بگو

بر هم چو می زد ان سر زلفین مشک بار         با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو

گر دیگرت بر سر دولت گذر بود            بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو

هر چند ما بدیم تو ما را بدان نگیر                  شاهانه ماجرای گناه گدا بگو

گفت حاج اقا ای ن رو گفت و باز هم شرو ع کرد به گریه کردن ما پیش خودمون گفتیم که با با قرار بود ایشون ما رو نصیحت کنه پس چی شد که یهو دیدیم

همون نو جوونی که شمامی گین سرش رو بلند کرد و به اون پیر مرد جواب داد .

درد عشقی کشیده ام که مپرس        سوز هجری کشیده ام که مپرس

گشته ام در جهان و اخر کار               دلبری بر گزیده ام که مپرس

ان چنان در هوای خاک درش              می رود اب دیده ام که مپرس

سوی من چه می گزی که مگوی        لب لعلی گزیده ام که مپرس


ارسال شده در توسط رها